باختم...
پشت میز قمار دلهره ی عجیبی داشتم
برگی حکم داشتم
ودیگر هرچه بود ضعیف و پایین
بازی شروع شد
حاکم او بود و من محکوم
همه برگ ها رفتند و سه برگی بیش نماند
برگی از جنس وفا رو کرد و من بالاتر آمدم
بازی در دست من افتاد
عشق آمدم با حکم دلبری برید
و حکم آمد از جنس چشم سیاهش
زندگی حکم پایین من بود و
باختم...
[ جمعه 6 تير 1393برچسب:پشت میز قمار دلهره ی عجیبی داشتم,بازی شروع شد,حاکم او بود و من محکوم,برگی از جنس وفا رو کرد,بازی در دست من افتاد,حکم آمد از جنس چشم سیاهش,,
] [ 11:25 ] [ فاطمه ][